سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از امام رضا علیه السلام پرسیده شد : آیا مردم می توانند پرسیدن از چیزی را که بدان نیاز دارند واگذارند؟ فرمود : نه . [یونس بن عبد الرحمان از برخی یارانش]
ساز عشق
  • کل بازدیدها: 4293 بازدید

  • بازدید امروز: 4 بازدید

  • بازدید دیروز: 1 بازدید
  • دوروغکی عاشق نشو

  • دو دوست ( 88/3/25 ساعت 9:14 ع )

    دروغکی عاشق نشو

    قلم خشک شده است و نای نوشتن را ندارد دستهایم بی رمق است ،افکارم درهم گردیده است ... از چه میخواهم بنویسم .... درد دلم دو چندان میشود ، قطره اشکی از چشمهایم زاده میشود ، ضربان قلبم حالت عادی را ندارد ..... محکوم به چه هستم ؟
    جرمم چیست ؟ گناهم چیست ؟ تاوان گناهم چند سال هست ؟
    چوبه دار ، آیا مجازاتی عادلانه هست ؟
    حال آن مجازات را با اشتیاق می پذیرم و اعتراف میکنم و سر به فرمان قاضی چرخ و فلک فرود می آورم مرگ را با آغوش باز پذیرا میشوم چون تو........... از غم و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش بر میداری . سیه روزی ؛ تیره بختی و سرگردانی را سر و سامان میدهی . تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی می باشی ، دیده سرشک بار را خشک می گردانی ، تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش می کند و می خواباند .....
    میگویند جرمم خیلی سنگین است جرمی که دیگر مجرمانش کم شده ، دیگر کمتر کسی خود را آلوده میکند ...
    جرم من عشق است ، دوست داشتن است ، وفاداری هست ، دل نشکستن است
    یاد شاعر توانای معاصر فریدون مشیری افتادم :
    قرن ما روزگار مرگ انسانیت است ، سینه دنیا زخوبی ها تهی است صحبت از آزاده گی ، پاکی ، مروت ابلهی است ......
    صحبت از پژمردن یک برگ نیست ، فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست ، فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست ، فرض کن جمگل بیابان بود از روز نخست ، درکویری سوت و کور ،
    در میان مردمی با این مصیبتها صبور ، صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق !
    گفتگو از مرگ انسانیت است .
    مرا به همه چیز محکوم کردند ، عیبهایی را که برایم شماردند باعث شد در اندیشه هایم و خیالات خودم گم شوم ، قدرت تمرکز نداشتم گویی افکارم را از دست داده بودم ... انگار گناهکار من بودم که عاشق شده بودم ... انگار همه چیز حقیقت داشت جزء عشق خالصانه من !
    حس کردم در محضر معلمی هستم بدون داشتن جواب موجه برای انجام ندادن کارهایش ....
    زبانم بند آمده بود ، اما در درونم فریادی بود ، اعتراضی ، و حرفهایی که هیچ کس را محرم شنیدارش را نمی دانستم ....
    همه آنها را در درونم خفه کردم و گوش دادم با آنکه برایم سخت بود : بر عشقم نهیب می زدند ، با تمسخر نگاه میکردند و به محبتهایم به چشم تحفه های به درد نخور می نگریستند .
    اما آنها برای من مادیات نبودند همه تک تک آنها احساسات من بودند ، احساساتی که عودت داده شدند ، و مرا به جرم اینکه عاشق شده ام ، دوستش دارم محکوم به جدا شدن کردند و خواستند جسم ما را از هم جدا کنند با خورد کردن احساسات و یا با شکستن غروری که دیگر .................. چیزی نمانده بود تا التیام یابد .
    انگار دروغ و ریا کاری بهترین کلیدهای موفقیت و رسیدن به هدف است .
    چرا ؟
    این متن را به کسانی تقدیم میکنم که میخواهند مرا از عزیزترین کس زندگیم دور سازند ، غافل از اینکه این جسممان هست که دور میشود نه قلبهایمان .



    کلمات کلیدی :
    نظرات دیگران ( )
    =============================================================

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نامه ی عشق
    من هرکجا باشم برایت شعر می خوانم
    دوروغکی عاشق نشو
    باورم نمیشه
    گریه کردم
    به عشق تو

    =============================================================